سابقه دار شدن من و مارال و نگین
 
چار دیوونه
بیشین چایی بیارم
سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 15:4 ::  نويسنده : ღچـــــش سفیدღ

سلام سلام سلام خوفید همگی؟؟؟؟؟؟؟

امروز اومدم با یه ماجرای جدید

خب از کجا شروع کنم؟؟؟ آها گند کاریای امروزمون رو میگم

ما زنگ سوم ریاضی داشتیم من وسط مارال و نگین ردیف سوم سمت چپ میشینم نگین کتاب ریاضی تکمیلی منو برداشت و توی صفحه ی اولش  نوشت مارالوو اومدی پارازیت دیگه گـــوه خوری نمیکنیا (بقیه ش سانسور !!) بعد من کتابم رو دادم دست مارال مارالم بازش کرد و خوند بعدم جوابش رو نوشت داد به نگین .از قضا دبیر ریاضیمون(خانوم فاطمی) داشته به ما نگاه میکرده وقتی میبینه مارال داره یه کتابی میده به نگین به نگین میگه که اون کتابو بده به من نگین هم ناچارا کتاب رو میبره میده دست دبیرمون !!! وقتی چرت و پرتای این دو تا اوسکولو میخونه میگه این کتاب کیه منم میگم ماله منهبعدم همچین نگام میکنه که میخواستم تو خودم (سانسور) ... وقتی زنگ تفریح میخوره کتاب منه بدبخت رو برمیداره و میده دست مدیرمونزنیکه ی انتــــــــــــر فرصت نمیده باهاش حرفم بزنیم ... بعد من و مارال میریم پیش مشاورمون تا شاید اون بتونه برامون کاری کنه به هر بدبختی که بود رو درواسی رو کنار میذاریم همه ی چیزایی رو که توش نوشته بودیم به مشاورمون میگیم اخه واقعا رومون نمیشد بگیم ... بعدم میگه من میرم با خانوم دهداری (مدیرمون) حرف بزنم ... خلاصه چون زنگ سوم بود و زنگ نماز هم بود میره تو نماز خونه و با مدیرمون میحرفه ... بعدم ما میریم پیش مشاور ... مشاورمون میگه برید تو دفتر ... ما هم اول میریم دفتر معاونا ... از بدبختی معاون مهربونمون رفته بود ولی اون بداخلاقه(اسماعیلی) مونده بود ... خب خلاصه یه مشت چی بار ما میکنه و میگه این چیزا در شان شما نیست و از این حرفا ... قبل از دفتر معاونا اتاق دبیراست ما زنگ چهارم با دبیر دینیمون(خانوم مصدق زاده داشتیم) خانوم مصدق خیلی با ما پایه س وقتی ما سه تا رو تو دفتر دید به شوخی گفت اینا رو ولشون نکنیدا از دستشون خلاص شدم بعدم رفت طبقه ی بالا سرکلاس ... هوووووف بعدش بهمون گفتن برید دفتر مدیر ... سه تامون رفتیم تو ... بعد معاون و مشاورمون اومدن تو و دوباره شروع کردن به حرف زدن و نصیحت کردن خانوم اسماعیلی به من میگفت رفیعی پور تو مثلا نمایند ی کلاس و شورا هستی آخه از تو بعیده و از این حرفا چند مین بعدم مدیرمون اومد تو ... همچین اخماشو تو هم بود که با یه بشکه عسلم نمیشد خوردش حالا کی این انترو میخوره ... دوباره مدیرمون هم شروع کرد به نصیحت کردن و از این چرت و پرتا ... بعدم کتاب منو برداشت و چرت و پرتامون رو خوند وااااااااای قیافه ش چه قدر وحشتناک شده بود معاونمون گفت این دفعه رو شما ببخشید و از این حرفا ... مدیرمون گفت این کارشون تو دفتر انضباطی ثبت میشه کتاب هم بهشون برگردونده میشه ولی تصمیم با دبیره ما نمیتونیم رو حرف دبیر حرفی بزنیم ... بعدشم از تو دفتر در اومدیم و رفتیم سمت آبخوری ... سه تایی فقط داشتیم گریه میکردیم ... خلاصه اشکامون رو پاک کردیم و رفتیم سر کلاس بچه ها تا ما رو دیدن شروع کردن به دست زدن و جیغ و هورااااااااااااااااااااااا خخخخخخخخخخخ عجب دوستای باحالی داریم خخخخخخخخخخخخ اوسکولا ... آخرای زنگ بود که من رفتم کنترل پرژکتور رو تحویل بدم(آخه من مسئول سیستم کلاسمون هستم )خب داشتم میگفتم رفتم تو اتاق کامپیوتر یعنی اونجایی که مسئول کامپیوترمون هست از قضا کسی اونجا نبود منم رفتم کنترل رو بذارم که چشمم به سیستم مدرسه افتاد سیستم روشن بود و مسول کامپیوترمون(خانوم کشاوزر) داشته یه چیزایی رو وارد سایت میکرده منم که عقده داشتم به خاطر اتفاق امروز وقتی دیدم کسی تو اتاق نیست الکی چرت و پرت توش تایپیدم الان دارم حسرت میخورم که چرا دکمه ی ارسال رو نزدمواقعا خاک بر سرمممممممممممممممم خلاصه من از تو اتاق در اومدم و رفتم تو کلاس تقریبا 10 دقیقه مونده بود به زنگ که خانوم به شوخی داشت با عسل دعوا میکرد گفت محمد پور از کلاس برو بیرون(البته با شوخی و خنده) عسل هم که داشت میخندید فقط من گفتم خانوم من به جای عسل میرم بیرون بعدم خیلی ریلکس از کلاس رفتم بیرون خخخخخخخخخخخخ تازه دبیرمون هم چیزی نگفت!!!



نظرات شما عزیزان:

منصور
ساعت16:16---15 بهمن 1391
عجب خاطراتی
عجب حوصله ای


نرجس
ساعت15:37---11 بهمن 1391
سیلام .خیخلی ممنون.خخخخ

zaboonderaz
ساعت16:05---10 بهمن 1391
سلام عجیجم.چش سفید کار خوبی کردی اینارو نوشتی.واقعا که خاطره ی باحالی شد.ولی من موندم چرا این کار کوچیک ما رو اینقدر بزرگ کردن.چون نامه رد و بدل کردن که یه کار طبیعیه...یه جور باما بر خورد کردن انگار نامه ی چند تا گردن کلفت بوده!!!!!!!!!!!!!والا

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


این وب مجهز به دوربین مدار بسته میباشد اومدی تو نظر یادت نره ✖ ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼ دست به سینه بشین می خوام حرف بزنم! باید این چیزا رو بدونی: اینجا چاردیواری اختیاریه ! هر جور رفتار کنی همون جوری هم جواب میگیری ! ●●· هر روز شادتر از دیروزیم ✿✿✿ ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼ ✖ نظر خصوصی ممنوع ✖ ✖ ورود هر بی جنبه ممنوع!!:D ✖ ✖ ورود افرادی که میخندی بهشونــ پرروو میشـــن ممنوع:D ✖ ✖هر کسی و که دلم بخواد لینک میکنمــــ✖ ✖ج کامت هارو مدیریت وبلاگ میده.✖ ◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼ ●●•مسلط به دو زبان زنـده دنیا : 1) زبون آدمـــــــــــــی زاد✔ 2) زبون نفــــــــــــهمی✔ با تشکر ღچـــــش سفیدღ
آخرین مطالب
پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 1844
بازدید کل : 97631
تعداد مطالب : 203
تعداد نظرات : 67
تعداد آنلاین : 1